loading...
fardhadi

farid بازدید : 11 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (0)

الهي ! بنده اي گم كرده راهم * * * بده راهم كه سرتاپا گناهم

اگر عمري به غفلت زيست كردم * * * تمام هستيم را نيست كردم

به هر در ، حلقه كوبيدم خدايا * * * لباس يأس پوشيدم خدايا

اسير نفس هر جايي شدم من * * * مقيم شهر رسوايي شدم من

نچيدم گل زشاخ آرزويي * * * ندارم پيش مردم آبرويي

كنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه كارم گنه كارم گنه كار

تو رحمان و رحيم و مهرباني * * * منم مهمان تو ، تو ميزباني

تو سوز سينه ام را ساز كردي * * * در رحمت به رويم باز كردي

تو گفتي توبه كن ، من مي پذيرم * * * ترحم كن اميرا من فقيرم

الهي ! هرچه هستم هر كه هستم * * * سر خوان عطاي تو نشستم

يقين دارم كه با اين شرمساري * * * نجاتم مي دهي از خوار و زاري

اگر كوه گنه گرديده بارم * * * يقين دارم علي را دوست دارم

ببخشا اي همه آگاهي من * * * گناهم را به خاطرخواهي من

الهي ! گرچه هستم غرق عصيان * * * پشيمانم پشيمانم پشيمان                                                                                          ( ژوليده نيشابوري )

كار آتش

كار آتش به صفِ معركه بگداختن است * * * نَفس سركش هدفش كار خرد ساختن است

علّت غفلت انسان ز خدا ، آز و هواست * * * حاصل آز و هوا هستي خود باختن است

هيچ كاري به جهان بهر بشر نيست محال * * * هدف از خلقت ما اسب عمل تاختن است

هر كه با تيغِ زبان تيغِ ستم خيز كند * * * حاصلش نسل خود از ريشه برانداختن است

راز بدبختي و بيچارگي نوع بشر * * * خويش را از نظر مرتبه نشناختن است

سيلي از مالك دوزخ به جهنّم خوردن * * * مزدِ سر از خطِ فرمان خدا تافتن است

زاد راهي به كف اي رهگذر آور كه به دهر * * * كار عمر گذران تيغ اجل آختن است

پاي ميزانِ عمل رمز سرافرازي ما * * * پرچم بندگي خويش برافراختن است

شعر « ژوليده » بود سنبل شخصيّت او * * * راز آن در گرو خواندن و پرداختن است

( ژوليده نيشابوري )


* * *

پريشان روزگار

الهي ! عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بيقرارم

زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم

الهي ! در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شب هاي تارم

زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم

الهي ! بنده اي برگشته احوال * * * گدايي روسياه و شرمسارم

تهيدست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم

الهي ! گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم

از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم

الهي ! اشك عذر ازديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم

نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * ندارد كس خبر از حال زارم

الهي ! عزّت و خواري است از تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم

الهي ! گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوتِ دل غمگسارم

يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم

الهي ! ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم

بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم

الهي ! تا نسيم رحمت تست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم

مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم

« رسا » بر شاعرانم فخر اين بس * * * كه مدّاح شه والاتبارم

( دكتر قاسم رسا )

* * *

غرق گنه

غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما * * * كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

توبه شكستي بيا هرآنچه هستي بيا * * * اميدواري بجوي زنام غفّار ما

بنده شرمنده تو ، خالق بخشنده من * * * بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكي ز چشم * * * كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان * * * كيست كه چون و چرا ، كند زكردار ما

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

يك عمر عصيان

تو بخشنده هر گناهي الهي * * * به جز تو نباشد پناهي الهي

به اين بنده ناتوانت كمك كن * * * كه ابليس دارد سپاهي الهي

زيك عمر عصيان ، نشاني نماند * * * زرحمت كني ، گر نگاهي الهي

به نيكي مبدل نمايي بدي را * * * چه خواهي ببخشي گناهي الهي

چو رحم تو سبقت زقهر تو گيرد * * * در آن دم چه كوهي چه كاهي الهي

ولي هر كه با مرتضي آشنا نيست * * * ندارد به عفو تو راهي الهي

به باغ ولايش به رسم گدايان * * * منم ره نشين چون گياهي الهي

به قلب « حسان » مهر جانبخش او را * * * فزون كن دمادم ، الهي ، الهي

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

شرمسار

الهي ! اي دواي درد جانم * * * بشوي اين ظلمت و زنگ از روانم

ترحّم كن ندارم توشه راه * * * مگر لاتقنطوا من رحمة الله

يكي وامانده از راه و ذليلم * * * به چاه تن فتاده بي دليلم

اسيرم خائفم بي خانمانم * * * گدايم بي نوايم ميهمانم

سيه رويم تهيدستم فكارم * * * گنهكارم تباهم شرمسارم

بده راهي تو اين شرمنده ات را * * * نوازش كن به رحمت بنده ات را

مرا با عفو خود بنماي درمان * * * نجاتم ده نجات از نفس و شيطان

به حالم در همه حالي نظر كن * * * زجرم و هر گناه من گذر كن

به جز جود و به جز لطفت الهي * * * مرا نبود در اين عالم پناهي

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

شب فيض

خيز ، اي بنده محروم و گنهكار بيا * * * يك شب اي خفته غفلت زده بيدار بيا

بس شب و روز كه در زير لَحَد خواهي خفت * * * دَم غنيمت بشمار امشب و بيدار بيا

شب فيض است و در توبه و رحمت باز است * * * خيز ، اي عبد پشيمان و خطاكار بيا

پرده شب كه بود آيت ستّاري من * * * دور از ديده مردم ، به شب تار بيا

اين تويي ، بنده آلوده و شرمنده من * * * اين منم ، خالق بخشنده ستّار بيا

مگشا دست نيازت به عطاي دگران * * * دل به من بسته و بگسسته زاغيار بيا

فرصت از دست مده ، مي گذرد اين لحظات * * * منشين غافل و بي حاصل و بيكار بيا

انديشه ساحل

گول زرق و برق زر را مي خوري اي دل چرا ؟ * * * زندگي را مي كني بر خويشتن مشكل چرا

غنچه گل شد ، گل خزان گرديد و بلبل شد خموش * * * مانده اي اي باغبان ، حيران و پا در گِل چرا

عمر طي شد ، نوجواني رفت و پيري سررسيد * * * حبّ دنيا را نمي سازي برون از دل چرا

چهره پرچين گشت و قامت دال و موي سر سپيد * * * از مكافات عمل بنشسته اي غافل چرا

كاخ ها گرديد كوخ و كوخ ها گرديد كاخ * * * زاد راهي برنمي داري از اين منزل چرا

نوح رفت و كشتي اش بشكست و طوفان شد تمام * * * غافلي اي بي خبر زانديشه ساحل چرا

كاروان مرگ هر دم مي زند كوس رحيل * * * برنمي خيزي براي بستن محمل چرا

عمر چون رفت از كفت ديگر نمي آيد به كف * * * اين سخن حقّ است ، حق را مي كني باطل چرا

مزرع كشت است دنيا از براي آخرت * * * برنمي داري از آنچه كشته اي حاصل چرا

مرگ مأمور است و معذور از براي بردنت * * * راحت و آسوده خوابيدي در اين منزل چرا

از من « ژوليده » بشنو اي به دنيا بسته دل * * * حب دنيا را نمي سازي برون از دل چرا

( ژوليده نيشابوري )

* * *

لقاي دوست

مي نشينم چو گدا كنج سرايت اي دوست * * * تا كه بينم همه شب لطف و عطايت اي دوست

آتش هجر تو در سينه سوزان من است * * * گاه گاهي نظري كن به گدايت اي دوست

هاتف جان من غم زده با سوز و گداز * * * سر نهاده است به درگاه وَلايت اي دوست

شهريار دل و جانِ منِ آشفته تويي * * * طالبم طالب آن جود و سخايت اي دوست

چشمه ساري است دو چشمان گناه آلودم * * * اشك من در طلب عفو و رضايت اي دوست

سرزمين دل پاييزي من ، ويران است * * * روشني بخش دلم را به لقايت اي دوست

دردمندانه به كوي تو پناه آوردم * * * واثقم تا بنوازي به دعايت اي دوست

طور اميد وجودم ، شده كنعان بلا * * * يوسف عشق من افتاده به پايت اي دوست

گرچه تقصير من افزون شده در محضر تو * * * ليك بردار زمن تيغ بلايت اي دوست

عالمي واله و مفتون تواند و « پارسا » * * * نيز دارد همه دم ، شوق لقايت اي دوست

درباره ما
به وبلاگ fardhadi خوش آمدید . امیدوارم از مطالب این وبلاگ رضایت داشته باشید . در صورت تمایل از ارسال مطالب به ایمیل شما، لطفا در خبرنامه عضو شوید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 26
  • بازدید کلی : 156